سر به زیر و ساکت و

بی دست و پا می رفت دل 

یک نظر روی تو را دید و 

حواسش پرت شد

(قیصر امین پور)

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم جمعه 12 تیر 1394 ساعت 15:27

غنچه خوشبختی در جای تاریک و بی صدا و گودی پنهان است که بسیار نزدیک به ماست ولی ما کمتر از آنجا می گذریم و آن دل خود ماست.

بعضی ها

شبیه یک انجیر رسیده می مانند ...

که یکهو از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات ...

اصلا خودت را میزنی به کوچه ی علی چپ ....

و از بودنشان لذت میبری ....



بعضی ها

شبیه عطر بهارنارنجی هستند

در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت ،

نفس میکشی ...

آنقدر عمیق ؛

که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت در ریه هایت ذخیره کنی ...



بعضی ها

شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند ...

که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت ؛

جانت را با جان و دل در هوایشان تازه میکنی ...



بعضی ها

بعضی ها

آرامش مطلقند ؛

لبخندشان ... تلالو برق چشمانشان ... صدای آرامشان ...

اصلِ کار، تپش قلبشان ...

انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکند ...

و آنقدر عزیزند؛

این بعضی ها آن قدر بکرند؛

که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان ...

میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت ...



بعضی ها

بودنشان ...

همین ساده بودنشان ... همین نفس کشیدنشان ؛

یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان ...



اصلا خدا جان !!

در خلقت بعضی ها ، سنگ تمام گذاشته ای ...

سایه شان کم نشود از روزگارمان ...

و من چقد دوست دارم این بعضی ها را ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.